برگهای خشک درخت به
جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶
بعد نیم روز شهرگردی بدون توقف!
پس از آنکه قوری خالی با برگهای خشک درخت به و در پَسَش آب جوش پر شد
و دوباره خالی ...
در کویر آرام ذهنم، افکارم چه بیپروا، از هر سوی، بر تنه خشک خاطرات روزهای گذشته میوزد و افتادن این بلند قامتانِ بیبار چه سکوت دلانگیزی را میسازد ...
و دوباره قوری بزرگ، قوری پر از برگهای خیسِ درخت به را، اینبار تا نصفه پر میکند
و دوباره خالی ...
نوری در دوردستها ...
در شبِ پرستاره این کویر آرام هنوز میشود نوری زمینی را دید که از دوردستها نزدیک میشود.
و به یکباره کویر تمام خواهد شد.
پس از آنکه قوری خالی با برگهای خشک درخت به و در پَسَش آب جوش پر شد
و دوباره خالی ...
در کویر آرام ذهنم، افکارم چه بیپروا، از هر سوی، بر تنه خشک خاطرات روزهای گذشته میوزد و افتادن این بلند قامتانِ بیبار چه سکوت دلانگیزی را میسازد ...
و دوباره قوری بزرگ، قوری پر از برگهای خیسِ درخت به را، اینبار تا نصفه پر میکند
و دوباره خالی ...
نوری در دوردستها ...
در شبِ پرستاره این کویر آرام هنوز میشود نوری زمینی را دید که از دوردستها نزدیک میشود.
و به یکباره کویر تمام خواهد شد.
- ۹۶/۰۲/۰۱